جدول جو
جدول جو

معنی پیشه گر - جستجوی لغت در جدول جو

پیشه گر
پیشه کار، پیشه ور
تصویری از پیشه گر
تصویر پیشه گر
فرهنگ فارسی عمید
پیشه گر
(شَ / شِ گَ)
پیشه ور. پیشه کار:
عقل قوت گیرد از عقل دگر
پیشه ور کامل شود از پیشه گر.
مولوی.
رجوع به پیشه ور شود
لغت نامه دهخدا
پیشه گر
پیشه ور
تصویری از پیشه گر
تصویر پیشه گر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیوه گر
تصویر شیوه گر
دارای ناز و عشوه، شیوه کار، شیوه باز، کنایه از معشوق دارای ناز و عشوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیمه گر
تصویر بیمه گر
شرکتی که جان یا مال کسی را از خطرها و خسارات احتمالی بیمه کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشه بر
تصویر شیشه بر
کسی که پیشه اش بریدن شیشه و جا دادن آن میان در و پنجره است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیله ور
تصویر پیله ور
سوداگر، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، چرچی، سقط فروش، سقطی، خرده فروش، پیلور برای مثال چو در بسته باشد چه داند کسی / که جوهرفروش است یا پیله ور (سعدی - ۵۳)، ابریشم فروش، فروشندۀ قز، قزّاز، ابریشمی، کسی که پیله می خرد و ابریشم می ریسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشه ور
تصویر پیشه ور
کسی که دارای کار و هنر و پیشه است، پیشه کار، پیشه گر، دارای پیشه، برای مثال به پایان رسد کیسۀ سیم و زر / نگردد تهی کیسۀ پیشه ور (سعدی۱ - ۱۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشه گر
تصویر شیشه گر
کسی که شیشه می سازد، آنکه آلات و ادوات و ظروفی از شیشه درست می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیله گر
تصویر حیله گر
مکار، بامکر و فریب، نیرنگ باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیره سر
تصویر پیره سر
پیر، سال خورده، سپیدموی، برای مثال پدر پیره سر بود و برنا دلیر / ببسته میان را به کردار شیر (فردوسی۲ - ۷۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ وَ)
دهی جزو بخش مرکزی شهرستان رشت. واقع در 12 هزارگزی شمال خاوری رشت و 4 هزارگزی شمال شوسۀ رشت به لاهیجان. جلگه، معتدل، مرطوب، دارای 848 تن سکنه. آب آن از خمام رود از سفید رود. محصول آنجا برنج و ابریشم و صیفی کاری. شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالروست. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ وَ)
محترف. (دهار). صانع. قراری. (منتهی الارب). صنعتگر. اهل حرفه. و صاحب هنر. (آنندراج). صنعتکار. استادکار. پیشه کار. پیشه گر: و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت (قارن) جز لشکری و برزیگر نباشند. (حدود العالم).
نه مرد کشاورز و نه پیشه ور
نه خاک و نه کشور، نه بوم و نه بر.
فردوسی.
بدکانش بنشست گشتاسب دیر
شد آن پیشه ور از نشستنش سیر.
فردوسی.
سپاهی نباید که با پیشه ور
بیکروی جویند هر دو هنر.
فردوسی.
کشاورز یا مردم پیشه ور
کسی کو برزمت نبندد کمر...
فردوسی.
حرامست می در جهان سر بسر
اگر پهلوانست، اگر پیشه ور.
فردوسی.
ز فرمان بگشتند فرمانبران
همان پیشه ور مردم مهربان.
فردوسی.
ز هر پیشه ور انجمن گرد کرد (جمشید)
بدین اندرون نیز پنجاه خورد.
فردوسی.
جهان ما چو یکی زود سیر پیشه ور است
چهار پیشه کند هر یکی بدیگر زی.
منوچهری.
ز شاهانی، ار پیشه ور گوهری
پدرورزگر داری، ار لشکری.
اسدی.
زیرا که جمله پیشه وران باشند
اینها بکار خویش درون مضطر.
ناصرخسرو.
سالار پیشه ور نبود هرگز
بل پیشه ور رهی بود و چاکر.
ناصرخسرو.
که پیشه ور از پیشه بگریخته ست
بکاردگر کس در آویخته ست.
نظامی.
تا به نعمان خبر رسید درست
کانچنان پیشه ور که درخور تست
هست نام آوری بکشور روم
زیرکی کو ز سنگ سازد موم.
نظامی.
که هر پیشه ور پیشۀ خود کند
جز این گرچه نیکی کند بد کند.
نظامی.
چنان مان بهرپیشه ور پیشه ای
که در خلقتش ناید اندیشه ای.
نظامی.
بپایان رسد کیسۀ سیم و زر
نگردد تهی کیسۀ پیشه ور.
سعدی.
پنجم پیشه وری که بسعی بازو وجه کفافی حاصل کند. (گلستان باب سوم).
ز آنکه نظم جهان ز پیشه ور است
هر نظامی که هست در هنر است.
اوحدی.
صاحب آنندراج بکلمه پیشه ور معنی کارکننده و کارگزارنده و عامل و خادم نیز داده است
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ گَ)
کسی که شیشه می سازد. (ناظم الاطباء). قاروری. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) (دهار). زجاجی. زجاج. شیشه ساز. شیشه کار. آنکه شیشه سازد. آنکه آلات و ادواتی از شیشه درست کند. (یادداشت مؤلف) :
صلح جدا کن ز جنگ زآنکه نه نیکو بود
دستگه شیشه گر پایگه گازری.
سنایی.
ایمه نه بغداد جای شیشه گران است
بهر گلاب طرب فزای صفاهان.
خاقانی.
تا که هوا شد به صبح کوزۀ ما دردریز
بر سر سیل روان شیشه گر آمد حباب.
خاقانی.
چو در بسته باشد چه داند کسی
که جوهرفروشی است یا شیشه گر.
سعدی.
چشمان توترک دل عاشق نتوانند
با شیشه گران کار بود باده کشان را.
ابوطالب کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیشه بر
تصویر شیشه بر
کسی که شغلش بریدن و جا گذاشتن آن در پنجره ها و در هاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشه گری
تصویر شیشه گری
حرفه و شغل شیشه گر، شیشه تراشی
فرهنگ لغت هوشیار
آن که دارای روش و طریقه است، معشوقی که به همه فنون عاشقی آگاه است و ناز و کرشمه به کار برد، حیله گر
فرهنگ لغت هوشیار
پیشه ور صانع صنعت کار صنعتگر: بدو گفت کای گازر پیشه کار، به پیشه روان را پر اندیشه دار، (شا) یکی پیشه کار و دگر کشت و رز یکی آنکه پیمود فرسنگ ومرز. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیره گر
تصویر طیره گر
خشمناک خشم آلود غضبناک
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی که دارو و اجناس عطاری و سوزن و ابریشم ومهره ومانند آن بخانه ها گرداند و فروشد خرده فروش دوره گرد: چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهر فروش است یا پیله ور ک (سعدی)، طبیب پزشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیره گر
تصویر خیره گر
متحیر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
ورنده پیشه پیشه کار: سپاهی نباید که با پیشه ور بیک روی جویند هر دو هنر. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب موی سفیددارای موی کافوری سالخورده: یکی پیر سر بود هیشوی نام جوانمرد و بیدار و بافر و کام. (شا. بخ 1452: 6)
فرهنگ لغت هوشیار
ظاهر کننده آشکار کننده: یا پیدا کرده بود چندی حکم و این را محصوره خوانند و لفظ پیدا گر چندی را سور خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش گیردکسی که جلوگیری کند آنکه مانع آید، پیش بند پیش دامن، لنگی که از کمر تا پایین بندند از جلو فوطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیله گر
تصویر حیله گر
حیله باز، مکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آینه گر
تصویر آینه گر
سازنده آیینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشه گر
تصویر شیشه گر
کسی که شیشه سازد آنکه آلات و ادواتی از شیشه درست کند
فرهنگ لغت هوشیار
اهل حرفه صنعتگر صانع صنعتکار پیشه کار پیشه گر: و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت (قارن) جز لشکری و برزیگر نباشند. توضیح فرهنگستان پیشه وران (جمع پیشه ور) را بجای کسبه و اصناف پذیرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشه گر
تصویر شیشه گر
((~. گَ))
کسی که آلات و ادواتی از شیشه درست کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشه ور
تصویر پیشه ور
((~. وَ))
دارای پیشه، کسی که دارای کار و هنری است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسله گر
تصویر پسله گر
((~. گَ))
کسی که پشت سر دیگران حرف می زند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیله گر
تصویر حیله گر
فریبکار، فریبا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشه ور
تصویر پیشه ور
شاغل، کاسب
فرهنگ واژه فارسی سره
بازرگان، پیله ور، تاجر، سوداگر، صنعتکار، صنعتگر، کاسب، محترف، محترفه، معامله گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد