سوداگر، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، چرچی، سقط فروش، سقطی، خرده فروش، پیلور برای مثال چو در بسته باشد چه داند کسی / که جوهرفروش است یا پیله ور (سعدی - ۵۳)، ابریشم فروش، فروشندۀ قز، قزّاز، ابریشمی، کسی که پیله می خرد و ابریشم می ریسد
سوداگر، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، چَرچی، سَقَط فُروش، سَقَطی، خُردِه فُروش، پیلَوَر برای مِثال چو در بسته باشد چه داند کسی / که جوهرفروش است یا پیله ور (سعدی - ۵۳)، اَبریشَم فُروش، فروشندۀ قز، قَزّاز، اَبریشَمی، کسی که پیله می خرد و ابریشم می ریسد
دهی جزو بخش مرکزی شهرستان رشت. واقع در 12 هزارگزی شمال خاوری رشت و 4 هزارگزی شمال شوسۀ رشت به لاهیجان. جلگه، معتدل، مرطوب، دارای 848 تن سکنه. آب آن از خمام رود از سفید رود. محصول آنجا برنج و ابریشم و صیفی کاری. شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالروست. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی جزو بخش مرکزی شهرستان رشت. واقع در 12 هزارگزی شمال خاوری رشت و 4 هزارگزی شمال شوسۀ رشت به لاهیجان. جلگه، معتدل، مرطوب، دارای 848 تن سکنه. آب آن از خمام رود از سفید رود. محصول آنجا برنج و ابریشم و صیفی کاری. شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالروست. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
محترف. (دهار). صانع. قراری. (منتهی الارب). صنعتگر. اهل حرفه. و صاحب هنر. (آنندراج). صنعتکار. استادکار. پیشه کار. پیشه گر: و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت (قارن) جز لشکری و برزیگر نباشند. (حدود العالم). نه مرد کشاورز و نه پیشه ور نه خاک و نه کشور، نه بوم و نه بر. فردوسی. بدکانش بنشست گشتاسب دیر شد آن پیشه ور از نشستنش سیر. فردوسی. سپاهی نباید که با پیشه ور بیکروی جویند هر دو هنر. فردوسی. کشاورز یا مردم پیشه ور کسی کو برزمت نبندد کمر... فردوسی. حرامست می در جهان سر بسر اگر پهلوانست، اگر پیشه ور. فردوسی. ز فرمان بگشتند فرمانبران همان پیشه ور مردم مهربان. فردوسی. ز هر پیشه ور انجمن گرد کرد (جمشید) بدین اندرون نیز پنجاه خورد. فردوسی. جهان ما چو یکی زود سیر پیشه ور است چهار پیشه کند هر یکی بدیگر زی. منوچهری. ز شاهانی، ار پیشه ور گوهری پدرورزگر داری، ار لشکری. اسدی. زیرا که جمله پیشه وران باشند اینها بکار خویش درون مضطر. ناصرخسرو. سالار پیشه ور نبود هرگز بل پیشه ور رهی بود و چاکر. ناصرخسرو. که پیشه ور از پیشه بگریخته ست بکاردگر کس در آویخته ست. نظامی. تا به نعمان خبر رسید درست کانچنان پیشه ور که درخور تست هست نام آوری بکشور روم زیرکی کو ز سنگ سازد موم. نظامی. که هر پیشه ور پیشۀ خود کند جز این گرچه نیکی کند بد کند. نظامی. چنان مان بهرپیشه ور پیشه ای که در خلقتش ناید اندیشه ای. نظامی. بپایان رسد کیسۀ سیم و زر نگردد تهی کیسۀ پیشه ور. سعدی. پنجم پیشه وری که بسعی بازو وجه کفافی حاصل کند. (گلستان باب سوم). ز آنکه نظم جهان ز پیشه ور است هر نظامی که هست در هنر است. اوحدی. صاحب آنندراج بکلمه پیشه ور معنی کارکننده و کارگزارنده و عامل و خادم نیز داده است
محترف. (دهار). صانع. قراری. (منتهی الارب). صنعتگر. اهل حرفه. و صاحب هنر. (آنندراج). صنعتکار. استادکار. پیشه کار. پیشه گر: و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت (قارن) جز لشکری و برزیگر نباشند. (حدود العالم). نه مرد کشاورز و نه پیشه ور نه خاک و نه کشور، نه بوم و نه بر. فردوسی. بدکانش بنشست گشتاسب دیر شد آن پیشه ور از نشستنش سیر. فردوسی. سپاهی نباید که با پیشه ور بیکروی جویند هر دو هنر. فردوسی. کشاورز یا مردم پیشه ور کسی کو برزمت نبندد کمر... فردوسی. حرامست می در جهان سر بسر اگر پهلوانست، اگر پیشه ور. فردوسی. ز فرمان بگشتند فرمانبران همان پیشه ور مردم مهربان. فردوسی. ز هر پیشه ور انجمن گرد کرد (جمشید) بدین اندرون نیز پنجاه خورد. فردوسی. جهان ما چو یکی زود سیر پیشه ور است چهار پیشه کند هر یکی بدیگر زی. منوچهری. ز شاهانی، ار پیشه ور گوهری پدرورزگر داری، ار لشکری. اسدی. زیرا که جمله پیشه وران باشند اینها بکار خویش درون مضطر. ناصرخسرو. سالار پیشه ور نبود هرگز بل پیشه ور رهی بود و چاکر. ناصرخسرو. که پیشه ور از پیشه بگریخته ست بکاردگر کس در آویخته ست. نظامی. تا به نعمان خبر رسید درست کانچنان پیشه ور که درخور تست هست نام آوری بکشور روم زیرکی کو ز سنگ سازد موم. نظامی. که هر پیشه ور پیشۀ خود کند جز این گرچه نیکی کند بد کند. نظامی. چنان مان بهرپیشه ور پیشه ای که در خلقتش ناید اندیشه ای. نظامی. بپایان رسد کیسۀ سیم و زر نگردد تهی کیسۀ پیشه ور. سعدی. پنجم پیشه وری که بسعی بازو وجه کفافی حاصل کند. (گلستان باب سوم). ز آنکه نظم جهان ز پیشه ور است هر نظامی که هست در هنر است. اوحدی. صاحب آنندراج بکلمه پیشه ور معنی کارکننده و کارگزارنده و عامل و خادم نیز داده است
کسی که شیشه می سازد. (ناظم الاطباء). قاروری. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) (دهار). زجاجی. زجاج. شیشه ساز. شیشه کار. آنکه شیشه سازد. آنکه آلات و ادواتی از شیشه درست کند. (یادداشت مؤلف) : صلح جدا کن ز جنگ زآنکه نه نیکو بود دستگه شیشه گر پایگه گازری. سنایی. ایمه نه بغداد جای شیشه گران است بهر گلاب طرب فزای صفاهان. خاقانی. تا که هوا شد به صبح کوزۀ ما دردریز بر سر سیل روان شیشه گر آمد حباب. خاقانی. چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهرفروشی است یا شیشه گر. سعدی. چشمان توترک دل عاشق نتوانند با شیشه گران کار بود باده کشان را. ابوطالب کلیم (از آنندراج)
کسی که شیشه می سازد. (ناظم الاطباء). قاروری. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) (دهار). زجاجی. زجاج. شیشه ساز. شیشه کار. آنکه شیشه سازد. آنکه آلات و ادواتی از شیشه درست کند. (یادداشت مؤلف) : صلح جدا کن ز جنگ زآنکه نه نیکو بود دستگه شیشه گر پایگه گازری. سنایی. ایمه نه بغداد جای شیشه گران است بهر گلاب طرب فزای صفاهان. خاقانی. تا که هوا شد به صبح کوزۀ ما دردریز بر سر سیل روان شیشه گر آمد حباب. خاقانی. چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهرفروشی است یا شیشه گر. سعدی. چشمان توترک دل عاشق نتوانند با شیشه گران کار بود باده کشان را. ابوطالب کلیم (از آنندراج)
پیشه ور صانع صنعت کار صنعتگر: بدو گفت کای گازر پیشه کار، به پیشه روان را پر اندیشه دار، (شا) یکی پیشه کار و دگر کشت و رز یکی آنکه پیمود فرسنگ ومرز. (شا)
پیشه ور صانع صنعت کار صنعتگر: بدو گفت کای گازر پیشه کار، به پیشه روان را پر اندیشه دار، (شا) یکی پیشه کار و دگر کشت و رز یکی آنکه پیمود فرسنگ ومرز. (شا)
شخصی که دارو و اجناس عطاری و سوزن و ابریشم ومهره ومانند آن بخانه ها گرداند و فروشد خرده فروش دوره گرد: چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهر فروش است یا پیله ور ک (سعدی)، طبیب پزشک
شخصی که دارو و اجناس عطاری و سوزن و ابریشم ومهره ومانند آن بخانه ها گرداند و فروشد خرده فروش دوره گرد: چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهر فروش است یا پیله ور ک (سعدی)، طبیب پزشک
اهل حرفه صنعتگر صانع صنعتکار پیشه کار پیشه گر: و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت (قارن) جز لشکری و برزیگر نباشند. توضیح فرهنگستان پیشه وران (جمع پیشه ور) را بجای کسبه و اصناف پذیرفته است
اهل حرفه صنعتگر صانع صنعتکار پیشه کار پیشه گر: و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت (قارن) جز لشکری و برزیگر نباشند. توضیح فرهنگستان پیشه وران (جمع پیشه ور) را بجای کسبه و اصناف پذیرفته است